ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل علیرضا
علیرضا
25 ساله از کرج
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
48 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
37 ساله از بوشهر
تصویر پروفایل بیتا
بیتا
34 ساله از تهران
تصویر پروفایل کبری خانم
کبری خانم
53 ساله از تهران
تصویر پروفایل امیرحسین
امیرحسین
36 ساله از شیراز
تصویر پروفایل حاج پیمان
حاج پیمان
43 ساله از تهران
تصویر پروفایل مریم
مریم
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی رضا
علی رضا
39 ساله از شیراز
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
29 ساله از شیراز
تصویر پروفایل نسترن
نسترن
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل مانا
مانا
41 ساله از شمیرانات

متن صیغه هلو

تسخیر کامل صیغه هلو بود. مطمئنم که تا آخر عمر هیچکس نمیتونه مثل نصب همسریابی هلو فاتح قلبم بشه وقتی جلوی دانشگاه رسیدم، حلقه ای از اشک چشمام رو تار کرد.

متن صیغه هلو - صیغه


تصویر صیغه هلو

 چه شرطی؟ اینکه بزاری تا هرچقدر که میخوام درس بخونم. خندید و آروم آروم به سمتم اومد و گفت: من که حرفی ندارم. سکوت کرده بودم و به زمین خیره بودم که اومد روبروی من، روی زمین در امتداد نگاهم نشست و گفت: پس یعنی دیگه برادرت نیستم؟ پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو خودت چی دوست داری؟ خندید و با ذوق گفت: تورو. بعد از جاش بلند شد و از اتاق بیرون رفت. با اشک بوسه ای به حلقه م زدم و گفتم: صیغه هلو منو ببخش.منو ببخش... چند دقیقه بعد صدای کف زدن و خنده بلند شد.صدای زن عمو رو می شنیدم که از خوشحالی مدام می کرد.من تو اتاقم غرق اشک بودم و اونا خوش و خندان...

شب جمعه بود که عمو ستار با خانواده خونه ی ما اومد و انگشتری به عنوان نشون به دستم انداختن.به قول زن عمو انقدر که وضع جسمانی منو شاهرخ خراب بود که از خیر جشن گرفتن گذشتن.

نصب همسریابی هلو حالاها زمان می برد

آخه با این افسردگی منو لاغر شدن شاهرخ، جفتمون از قیافه افتاده بودیم و نصب همسریابی هلو حالاها زمان می برد تا به حالت عادی برگردیم. قرار شد بعد از ماه یه جشن عقد مفصلی برگزار کنیم تا زمانی که امتحاناتم تموم بشه و به پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو تابستونی برسم. شاهرخ روزبروز سرحالتر می شد ومن غمگین تر...

صیغه ی محرمیتی هم بینمون خونده نشده بود و ورود به پنل همسریابی موقت هلو مجبور نبودم، پیشش راحت باشم. نیمه های شب بود که از پیک نیک و گشت و گذار تو روز سیزده بدر به خونه برگشتیم. اون روز به همه خوش گذشت ورود به پنل همسریابی موقت هلو من... شاهرخ هم چند بار متوجه ی حالم شد و با نگرانی همش می پرسید: چیزی شده که ناراحتی؟چرا تو فکری؟چرا با من حرف نمیزنی؟چرا از این منظره و طبیعت لذت نمی بری؟ ومن هم هربار یه جواب داشتم: چیزیم نیست. وقتی به اتاقم رسیدم، مثل یه فراری که تازه پناهگاه امنی پیدا کرده، در رو پشت سرم قفل کردم و همونجا پشت در نشستم.قطرات اشک گونه هامو خیس کرده بود.دستم رو روی اسم نصب همسریابی هلو که روی قلبم بود گذاشتم و دوباره گریه صبح روز دوم وقتی شنیدم که قراره برای ناهار شاهرخ اینا بیان، یهو تصمیم گرفتم برم دانشگاه.

انقدر سریع آماده شدم که کسی متوجه م نشد.شاهرخ هم که فکر نمی کرد بخوام برم دانشگاه، نیومده بود دنبالم و من چقدر خوشحال بودم که میتونم یه کم با خودم و خاطراتم تنها باشم. دلهره ای تمام وجودمو دربرگرفت، دست و پام به لرزش افتاد درست مثل همون روزایی که تازه با ورود به پنل همسریابی موقت هلو آشنا شده بودم و چقدر سریع جاش تو دلم باز شده بود اما حالا برای کوچکترین علاقه هم قلبم جا نداشت چون در تسخیر کامل صیغه هلو بود. مطمئنم که تا آخر عمر هیچکس نمیتونه مثل نصب همسریابی هلو فاتح قلبم بشه وقتی جلوی دانشگاه رسیدم، حلقه ای از اشک چشمام رو تار کرد.

وقتی وارد محوطه شدم ناخودآگاه چشمم به نیمکتی افتاد که همیشه با ورود به پنل همسریابی موقت هلو و فرزین و سمیرا می نشستیم و از همه چی و همه جا باهم حرف میزدیم.اولین برخورد صیغه هلو باشاهرخ هم روی همون نیمکت بود.چه روز بدی بود...

به اطرافم توجهی نمی کردم پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو انگار برام مهم نبود

به هر طرف نگاه می کردم خاطره ای از اون روزا که خیلی هم دور نبود برام زنده میشد، بی اختیار اشک می ریختم و به اطرافم توجهی نمی کردم پیامهای کاربران | همسریابی موقت هلو انگار برام مهم نبود که کجام فقط می دونستم که دارم تو دیار خوشبختی بربادرفته م قدم میزنم و عزیزترین کسم رو به یاد میارم. از راهرو گذشتم، چشمم به در کلاس افتاد، همون کلاسی که صیغه هلو برای اولین بار منو دید

مطالب مشابه