![مطالب وبلاگ همسریابی مطالب وبلاگ همسریابی](posts/2021/08/27/tsvhcdi58mpwmyf2gje74getunrdkvrxoolj6ypl.jpg)
اون که بی خیال بود منم حتی واسه بدرقه اش نرفتم ساکو برداشت و قبل رفتن یه کارت بهم دادو گفت بیا اینو بگیر شاید دیر برگشتم. یه لحظه هنگ کردم این ساک بزرگ واسه این بود. این کارت. کارتو ازش گرفتم و گریه کردم واسم سخت بود از تنها کسی احساس خوبی کنارش دارم دور باشم رفتم خونه ی بابای وبلاگ همسریابی.
با ریموت درو باز کردم بابا کیان تو حیاط داشت صبحونه میخورد ممنونم دخترم چرا اینطوری آشفته ای سالم بابا خوبی هیچی بابایی دلم گرفته واسه بابام دلتنگم. رفتم نزدیکش پاشد و ایستاد کنارم پس من چیه توام بابا؟ سرمو انداختم پایین و با بغض گفتم.آقاجون دلم گرفته. رفتم تو بغلش و گریه امونمو برید.بعد از چند دیقه خودمو از آغوشش کشیدم بیرون و رفتم سمت در ورودی. سایت همسریابی مذهبی باباجان جانم بابایی دخترم صبور باش همه چی درست میشه. و رفتم تو خونه بعد از سلام و احوال پرسی مستقیم رفتم تو اتاق کسی جز مامان جون خونه نبود.اونم وقتی حالمو دید سکوت کرد چند روزی از رفتن وبلاگ همسریابی میگذره.
سایت همسریابی مذهبی گذاشتم دانشگاه
اومدم بیرون بعد از این که سایت همسریابی مذهبی گذاشتم دانشگاه تصمیم گرفتم یه سر برم خونه.ساعت سه بعد از ظهر بود کلیدو تو در چرخوندم خونه فوق العاده سوت وکور بود راه اتاقمو پیش گرفتم واسه برداشتن یه سری وسایل.بابا کیان گفت که وبلاگ همسریابی نمیاد تا دو سه هفته دیگه و این واسه من هیچ خوب نبود.وسایلو برداشتم خواستم از راه روی اتاقا رد بشم که بی اراده برگشتم به عقب نگاهی انداختم.
با اشکی که تو چشام جمع شده بود.راه اتاق اریا رو در پیش گرفتم.ب محض ورودم به اتاق بوی وبلاگ همسریابی رو حس کردم اتاقی که منم چند شبی توش مهمون بودم.رفتم نشستم گوشه تختش و از زیر تخت جعبه مشکی ویالون و در اوردم.با دیدنش دلم پرکشید سمت بی عاطفه ترین مرد دنیا سمت دل شکسته ام. سمت دوست داشتنی ک نمیدونم اصال عشق یا عادت. شروع کردم به نواختن موسیقی که آرومم میکردو دوای دردم بود.ویالونو برداشتم و گذاشتم سرجاش و راه افتادم سمت موسسه قراره برم برای کالس طراحی با سیاه قلم البته به پیش نهاد وبلاگ همسریابی هلو خودشم قرار بود بیاد ساعت حدودای شیش بود رفتم موسسه تخصصی آموزش طراحی طرح زیبا.
سلام خسته نباشید ممنون من برای ثبت نام کلاس های سیاه قلم اومدم. خوش اومدین این برگه فرم و بعد به کالستون برید که ساعت شیش شروع میشه. اما من وسایل زیادی همراهم نیست. لوازم تحریر کنار موسسه اگه بگید کار آموز سیاه قلم هستین وسایلو بهتون میده. ممنون. بعد از پر کردن برگه ها رفتم و وسایلو گرفتم. داخل کالس شدم وبلاگ همسریابی هلو هنوز نیومده بود چندقیقه بعد سه تا دختر و دوتا پسر هم به جمع ما اضافه شدن. نشسته بودیم که یه پسر دیگه اومد داخل رفت نشست سرمیز استاد یکی از پسرا گفت دادا اونجا واسه استاده فعال شما بیا اینجا بشین نوبت اونجا هنوز زوده. پسری که از در اومده بود نیش خندی زد.گفت من سینا زارع هستم استادتون. وای اصلا ب قیافش نمیومد.
وبلاگ همسریابی هلو رشته هامونم پرسید
خلاصه بعد از معرفی خودمون وبلاگ همسریابی هلو رشته هامونم پرسید ک فقط من رشته ام ربطی ب سیاه قلم نداشت. وبلاگ همسریابی اغاز نو: خانم رفیع مدادو اونشکلی نمیگیرن.برای اولین جلسه اشکالی نداره اما جلسه بعد تکرار نشه. هر کدوم از شما یه مدل از دستشو بکشه.ببینم در چه حدی هستین. بعد از کلاس استاد طبق چیزایی ک خودمون کشیدیم بهمون چندتا مدل داد ک طراحی کنیم. داشتم از کلاس میرفتم بیرون که وبلاگ همسریابی اغاز نو گفت خانم اگه میشه شما چند لحظه بمونید. کناری وایسادم ک استاد وسایلشو جمع کرد و اومدیه کتاب داد دستم خانم اینو قبل از طراحی مطالعه کن.
وبلاگ همسریابی هلو کمکم میکرد
ممنون وبلاگ همسریابی اغاز نو. خواهش میکنم. رفتم سمت خونه این کلاسم برای سرگرمی خوب بود وبلاگ همسریابی هلو کمکم میکرد اون در سطح بالایی از طراحی سیاه قلم کار میکرده و داره ادامه میده. تو راه برگشت گوشیم زنگ خورد جواب دادم سایت همسریابی مذهبی بود. الو آنا سالم خوبی مارو نمیبینی خوشی سالم ممنون خوبیم شما خوبین. آره ممنون وبلاگ همسریابی نیست تو ام نباید یه حالی از مابپرسی. اختیار داری داداش گفتم مزاحم نشم. شب خونه عمو کیان دعوتیم خواستم بگم چیزی لازم نداری برات بیارم؟ نه ممنون.