ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل بهزاد
بهزاد
33 ساله از تبریز
تصویر پروفایل پگاه
پگاه
41 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
38 ساله از تهران
تصویر پروفایل مینو
مینو
49 ساله از تهران
تصویر پروفایل شیما
شیما
39 ساله از شیراز
تصویر پروفایل محمدرضا
محمدرضا
48 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل الیسا
الیسا
34 ساله از شهریار
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
48 ساله از کرج
تصویر پروفایل بی نام
بی نام
52 ساله از تهران
تصویر پروفایل پروین
پروین
29 ساله از کرج
تصویر پروفایل جواد
جواد
43 ساله از همدان
تصویر پروفایل علی
علی
44 ساله از تهران

معرفی چندین سایت ازدواج اسلامی

عمه زیبا هم که از اون زبون بازا بود زودی گفت: - وا! داداش این حرفا چیه؟ مگه سایت ازدواج موقت اسلامی واسه ماشین و خونه این کارو کرده؟! شاهده داداش

معرفی چندین سایت ازدواج اسلامی - ازدواج اسلامی


سایت ازدواج اسلامی

عمه زیبا هم که از اون زبون بازا بود زودی گفت: - وا! داداش این حرفا چیه؟

مگه سایت ازدواج موقت اسلامی واسه ماشین و خونه این کارو کرده؟! شاهده داداش من وقتی شنیدم حوری جواب مثبت رو به اون پسره داده قلبم آتیش گرفت!

آخه از پنهون نیست داداش از شما چه پنهون من از اولشم حوری رو عروس خودم میدونستم ولی قسمت حوریم اونجوری بوده دیگه.

سایت ازدواج موقت اسلامی که اگر حرف نمیزد

منو رویا نگاهی به هم دیگه کردیم و پوزخندی زدیم نمونه بارز دوقلو بودن همین کارهای هماهنگِ. سایت ازدواج موقت اسلامی که اگر حرف نمیزد میمرد! اون هم احضار نظر کرد: - دایی هادی شما خیالت تخت باشه، نمیذارم آب تو دل حوری تکون بخوره. من، خونه و ماشینم نمیخوام همین که من و به غلامی قبول کردید خیلیه! شلوغ ترین سایت همسریابی که با این حرف معتبرترین سایت همسریابی سایت رایگان همسریابی با عکس داشت به یک موجود فضایی نگاه میکرد رو به معتبرترین سایت همسریابی گفت: همین ماشین و خونه هم از چیزهایی که نمیذاره دخترم بخاطر کمبود رفاه، آب تو دلش تکون بخوره. فقط یه چیزی بگم معتبرترین سایت همسریابی! بشنوم، ببینم، که رفتی دنبال یللی و تتلی، کم گذاشتی واسه حوری بد میبینی!

من قربونت بشم بابایی خودتم میدونی که این پسر مرد زندگی نیست!

سایت ازدواج اسلامی آنی قرمز شد و رو به عمه زیبا با ایما واشاره گفت که حرفی بزنه. عمه هم الکی خندید تا فاز را عوض کن و همین طور که مثلا میخندید رو به بابام گفت: - داداش تو هم که گربه رو دم حجله کشتی. خواهر من بحث گربه کشی نیست! بحث اینه که هم من هم خودت میدونیم پسرت بعضی اخلاق هایی داره که باید بزاره کنار وگرنه نمیتونه یه زندگی اداره کنه. فقط گفتم تا بشنوه و بفهمه. مامان که دید هوا پسه رو به منو سایت ازدواج اسلامی کرد و گفت: - اگه هادی جان اجازه بدی، بچه ها هم سنگ هاشون رو وا بکنن شاید حرفی داشته باشن که تو جمع نتونن بهم بزنن. بابا هم اجازه رو صادر کرد و من چشم وزغی، به سمت اتاقم رفتیم. اول من و بعد سایت ازدواج اسلامی وارد شد ولی چون حرف های شلوغ ترین سایت همسریابی به دهنش خوش نیومده بود اخم کرده بود و به زمین نگاه میکرد؛ بدون مقدمه چینی رو بهش گفتم: پسر عمه میرم سر اصل مطلب خودتم میدونی علاقه ای بهت ندارم هنوزم امید رو دوست دارم و میدونم یه روزی برمیگرده و میگه برای چی یه ماه مونده به عروسیمون ترکم کرده!

سایت رایگان همسریابی با عکس آب سرد

من هیچوقت ته مونده کسی از گلوم پایین نمیره. سایت رایگان همسریابی با عکس آب سرد رو روی سرم ریختن عوضی تر از هر کسی فقط خودش بود! زبونم بند اومده بود و نمیدونستم در جواب گستاخی سایت رسمی ازدواج اسلامی چه بگم کاش الان رویا کنارم بود!

اون میتونست جواب گستاخی سایت رسمی ازدواج اسلامی را بده. وگرنه بعد چند ساعت، مغزم شروع به پردازش کلمات میکرد و یادم میافتاد کاش این حرف رو زده بودم، و واقعا در این لحظه لال شده بودم. سایت رسمی ازدواج اسلامی که سکوت من رو دید جرأت پیدا کرد و دوباره ادامه داد. - چی شد دختر دایی ساکت شدی؟

حقیقت تلخ نه؟ بعد سایت همسریابی مذهبی امین که به یه موجود چندش آوری نگاه میکنه چشم هاش رو تنگ کرد و گفت: فقط خوشگلی و بس!

آپشن های دیگه ای که به درد من بخوره را نداری! من زنی میخوام که آفتاب مهتاب ندیده باشه نه اینکه نامزد کرده باشه و نامزدشم فلنگو بسته باشه و از دستش فرار کرده باشه! فقط صدای سیلیای بود که فضای سکوت من رو شکست سایت همسریابی مذهبی امین رو ویبره بودم. میلرزیدم و بغض هم گلوم رو فشار میداد. چشم های سرخ سایت ازدواج موقت اسلامی که با خشم بهم دوخته شده بود، هم دیگر نمیترسوندم در عوض سایت همسریابی مذهبی امین نیرویی بهم داد که بتونم به عقب هلش بدم و اینبار بلندتر عوضی نثارش کنم. با اشک هایی که از چشم هام جاری میشد رو بهش گفتم: - تو یه عوضی به تمام معنایی من صد سال سیاه هم زن توی بیشعور نمیشم! و بعد با پوزخند ادامه دادم: - آفتاب مهتاب ندیده! هه! ببین کی از مهتاب و آفتاب حرف میزنه تویی که آفتاب پرست پیش تو کم تر رنگ عوض میکنه ولی تو چی؟ یه رنگ پرست آشغالی! - هی دختر مواظب حرفات باش! و با لبخند کجی اضافه کرد.

مطالب مشابه