
متوجه حضور محمد کنار بچه ها شدم!! چه رویی داشت واقعا بی توجه بهش وارد اتاقم شدم و در رو بستم چند دقیقه نگذشته بود که در زده شد و بی اجازه من وارد شد آروم آروم قدم برداشت سمت من و نشست رو صندلی سلام منم مشغول نوشتن با خودکارم بودم علیک چند کلمه حرف دارم ما حرفی با هم نداریم داریم سکوت کردم که ادامه داد بخاطر رفتار معین زد دمتون گرم شبی که معین اومد پیشم متاسفم، یعنی فکر کردن به این که دنیا رو زدی دیوونم می کرد! اما بعدش که فهمیدم دروغ گفته واقعا پشیمون شدم، اون روز هم تو فکر کن عزیزت رو با دست و پای داغون و صورت وحشت کرده ببینی! ؟
چه حالی می شی ؟ باربد من آدم بد اما هیچ وقت بد تو رو نخواستم و همیشه از فرزاد انتظار داشتم اندازه معین زد چه حیف بهت توجه کنه تا به وقت مثل من یا پدرت نشی. معینی کرمانشاهی سکوت کرد اما من جوابی نداشتم بگم چون غرورم اجازه نمیداد محمد حرف بزن بذار یه مسئله هایی بینمون حل بشه ما هر دو یه هدف داریم که بتونیم عزیزهامون رو نگه داریم، دوست ندارم معین فقط تو با تو ازدواج کنه اما اگه می تونه دلیل موندنش بشه من تو تیم توام، متوجه هستی ؟مشکلات بینمون رو قاطی مساعل معین نکن از من چی می خوای با هم معین زد دمتون گرم رو داشته باشیم من تو رو به دامادی قبول می کنم چون معین زد چه حیف دوست داره، میخوام هماهنگ باشیم تا فکر رفتن به سرش نزنه! به شما نمیشه اعتماد کرد به کمند چی ؟
واکنش معین زد جاده هراز رو داریم
کمند هم ترس رفتن اونو داره، همه وحشت واکنش معین زد جاده هراز رو داریم بذار با هم این چالش رو تموم کنیم اوکی ؟ مکث کردم و یکم رفتم تو فکر... هر جور حساب می کردم حرف هاش درست بود! مشکلات منو محمد هیچ اما معین فقط تو و کمند بینمون مشترک بودن و چاره ای جز صلح نداریم شرط دارم چی ؟
معینی کرمانشاهی هیچکس
معینی کرمانشاهی هیچکس حق مخالف با ازدواج منو معین زد چه حیف رو نباید داشته باشه و هیچکس حق دخالت تو زندگیمون هم نداره، هر چقدر تا الان زیر نظر بوده و حق انتخاب هاش رو گرفتین بعد ا ز این تمام مسولیتش با خودمه اما یادت نره اون دختر منم هست هست اما زندگی منم هست پس تو مهمونی آخر هفته همه چی باید خوب بشه تا همگی آماده گفتن حقیقت بشیم باشه ؟
باشه محمد از جاش بلند شد و به طرف در قدم برداشت اما قبل از خارج شدن برگشت و بهم نگاه انداخت مواظب معین باش هستم اون رفت و کمی از سنگینی روم کم شد، دست کشیدم داخل موهام و کلافه به آینده فکر کردم... مجبور بودم با محمد خوب بشم، معین زد دمتون گرم خیلی بلند ساز رفتن رو میزد... کل اون روز رو تو فکر بودم و آخر به این نتیجه رسیدم که فردا بریم دیدن کمند تا معین فقط تو با خانواده کمند بیشتر خو بگیره موقع برگشت به خونه یه سری خرید کردم و راهی خونه شدم... بعد از مدت ها حس حضور معین زد چه حیف تو خونم حالم رو عوض می کرد! متاسفانه بی اندازه عاشقش بودم و اون خیلی خودخواه. تا در خونه روباز کردم بوی قرمه سبزی خورد تو دماغم! چشم هام رو بستم و عمیق بو کشیدم این واقعیت قشنگ روکه کسی منتظرمه وارد شدم و با چشم هام دنبال معین می گشتم که سر گاز دیدمش وای موهاش رو باز گذاشته بود و تل زده بود! معین زد جاده هراز چقدر بیشتر می رفتم جلو متوجه لباس خوشگل تو تنش می شدم! یه تاپ و شلوار خوش رنگ که اون اندام ریزش رو ب رام شکننده تر می کرد. بعضی وقت ها عجیب دلم می خواست