![همسان گزینی شیدایی با عکس همسان گزینی شیدایی با عکس](posts/2021/12/05/q0o4fexcsyr7tmo5haalwjih9jzvfbbykzki2lqr.jpg)
هان ؟ بنال خواب بودم، خیر سر تو و ارسلان خب حالا تری، ترلی، تربچه... ترلان با لحن خواب آلود گفت: هان؟ چته؟ بگو دیگه تو روحت خندیدم با جیغ گفتم: میای همرامون از خوشحالی جیغ زد که منو ستی پشت بندش جیغ زدیم، کلا خل شدیم رفت سایت ازدواج دائمی خواستگاری و ارسلانم مچاله نگاهمون میکردن که خندیدیم. با ترلان کلی حرف زدیم و بعد قطع کردیم.
مهراب و همسان گزینی شیدایی سری به علامت تأسف تکون دادن
مهراب و همسان گزینی شیدایی سری به علامت تأسف تکون دادن که ستی یه حرکت زشت با دستش نشون داد و گفت: بیا البته این حرکات از نظر منو کاملا عادی بودن و واسه همین پوکیدم از خنده که مهراب گفت: بی تربیت ارسلان و ستی رفتن اونطرف که منو همسان گزینی شیدایی موندیم. نفس عمیقی کشیدم که ارسلان گفت: راستی بابام گفت، بابات زنگ زده و گفته انگار از کارش کم شده و دوماه و نیم دیگه خلاص میشیم از دستت همسان گزینی شیدایی رفت و منم خیره نگاهش میکردم. یعنی دوماه و نیم دیگه؟ به این زودی؟ چرا انقدر زود گذشت اخه؟ بغضم گرفت و نگاهم رو بین بچه ها چرخوندم. ولی بهشون عادت کرده بودم. پوفی کشیدم و لگدی زدم به سنگریزه های جلوی پام.
«پس فردا» همه وایساده بودیم دم در خونه ی ممد تا سایت ازدواج دائمی خواستگاری و بقیه بیان. عینک آفتابیم و جابه جا کردم و تکیه دادم به ماشین.نگا ارسلان کردم که داشت با گوشیش حرف میزد. فکرم رفت سر دوماه و نیم دیگه، دلم کلی برای این کله رنگی تنگ میشه. سرمو یکم خم کردن و لبخند پنهونی زدم، دیانا اومد نزدیکم و گفت: بیا سوار شو اومدن بچه ها دیانا سوار ماشین متین شد که گفتم: ثبت نام در سایت شیدایی با ستی اینا میام رفتم سمت که شیشه ی طرفش پایین بود جلو مهراب و رضا نشسته بودن پشتم ممدرضا و ترلان و ستی. سلام کردم که ترلان یکی زد تو صورتم و گفت: سلام بیشوره عادتش بود که هروقت می خواد بهم سلام کنه بزنه تو گوشم و بیشور ثبت نام در سایت شیدایی هم اضافه کنه. با خنده گفتم: تو هنوز آدم نشدی؟
سری تکون دادم و رو به سایت ازدواج دائمی خواستگاری گفتم
سری تکون دادم و رو به سایت ازدواج دائمی خواستگاری گفتم: مهری، جا نیست من بشینم؟ من نمیخوام تو ماشین متین با اون کله رنگی باشم آخه اصلا میشینم روی پای ورود به صفحه سایت شیدایی و ترلان، بذار بیام. رضا: جا پره دیگه باید همسان گزینی شیدایی و تحمل کنی عسیسم چزی زیر لب نثارش کردم و همونطور که عقب گرد کردم گفت: شنیدم سرمو برگردوندم طرفش و با حرص گفتم: منم گفتم که بشنوی دیگه با لب و لوچه ی آویزون رفتم سمت ماشین و متین و در رو وا کردم. نیکا داشت با گوشی حرف میزد هنوز َنشسته بود واسه همین افتادم وسط دیانا و نیکا. چیشد؟ برگشتی ؟ با کیفم زدم تو سرش و گفتم: مرض بیشور جا نبود وگرنه من عمرا بیام جایی که توی کله رنگی هم باشی دیانا خندید و گفت: عب نداره. بشین پیش خودمون.