ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل مسعود
مسعود
38 ساله از قم
تصویر پروفایل نازنین
نازنین
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل آرمان
آرمان
42 ساله از تهران
تصویر پروفایل عرفان
عرفان
39 ساله از شیراز
تصویر پروفایل ساناز
ساناز
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
33 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
45 ساله از تهران
تصویر پروفایل آنا
آنا
51 ساله از کرج
تصویر پروفایل حسین
حسین
40 ساله از قم
تصویر پروفایل ندا
ندا
48 ساله از تهران
تصویر پروفایل مرجان
مرجان
44 ساله از تهران

همسریابی دائم سارا چگونه است؟

دریای آشنایی رو که فقط قبل اون روز شوم، یه بار دیدم و بعدش هم همسریابی شیدایی انگار لیاقت نداشتم! یا، خودت به همسریابی هلو کمک کن.

همسریابی دائم سارا چگونه است؟ - همسریابی


آدرس همسریابی دائم سارا

هی، خودت عاقبت من رو خیرکن. وشکر اون شب هم گذشت و من تونستم بدون اینکه زیاد بترسم یا کابوسی ببینم، به خواب برم. صبح برای اینکه بتونم همسریابی دائم سارا رو خوشحال کنم و در مورد ایران رفتنمون باهاش صحبت کنم، میز مفصلی چیدم. همونطور که با شکلات صبحانه، پنکیک ها رو درست میکردم، همسریابی توران با اون تیپ فوقالعادش وارد شد. لبخندی زد و خوشحال گفت: مهسا رو ببین چه کرده. همه همسریابی بهترین همسر دیوونه کرده! خندیدم و پشت میز نشستیم. صبحت بخیر. صبح کدبانو هم به خیر باشه. مناسبت این میز چیه؟ اوخ، فکر کنم فهمیدم قصدی دارم. بخور حالا، بعدًا میگم. چشم. بیبلا. همسریابی دائم سارا روی مبل ها نشسته بود و من داشتم قهوه حاضر میکردم. استرس دست و پاهام همسریابی امید یخ کرده بود. یکدفعه منو نزنه؟ وایی. همسریابی هلو میترسم. اصلا ولش کن. نه آقا ول نمیکنم. با سینی قهوه کنارش رفتم و نشستم. همسریابی دائم سارا: خب!

بگو حرفت همسریابی بهترین همسر ببینم. 

بگو حرفت همسریابی بهترین همسر ببینم. همسریابی شیدایی تهران تا دوماه فعلا بیکارم. میدونی دیگه؟ خب چطور؟ ایران بریم. داد بلندی زد: چی؟! همینی که گفتم. من دلم میخواد شمال برم، برم تو پاساژهای خودمون بچرخم. برم دوست هام همسریابی امید ببینم. همسریابی توران: آخه مهسا! میدونی.... ها! حتمًا میخوای بگی کسی اونجا همسریابی شیدایی تهران رو نمیخواد؟ آره همسریابی توران؟ مهسا جانم. درک کن خب! همسریابی شیدایی تهران تو رو ایران ببرم، داغ دلت تازه میشه که! نیاز نیست نگران همسریابی شیدایی باشی. کت سرمه ای رنگش همسریابی امید از روی دسته ی مبل برداشت و فقط گفت: همین که گفتم. نمیریم. و تندتند به سمت در حرکت کرد. مات به جای خالیش نگاه کردم. حالا چیکار کنم؟ بابا، به قرآن دلم تنگه! واسه بابای بد اخلاقم، مامان بیتوجهم، از همه مهمتر؛ خواهر نمک نشناسم! دلم دریا میخواد. دریای آشنایی رو که فقط قبل اون روز شوم، یه بار دیدم و بعدش هم همسریابی شیدایی انگار لیاقت نداشتم! یا، خودت به همسریابی هلو کمک کن. غمزده از جام بلند شدم و سمت آشپزخونه رفتم.

اینجا هم اتاق فکر همسریابی شیدایی شده بود! 

اینجا هم اتاق فکر همسریابی شیدایی شده بود! همونطور که پشت میز نشسته بودم و سیب زمینی ها رو خورد میکردم، یاد مهدیه (دوستم) افتادم. اون گفته بود ترکیه اومده! بهش زنگ بزنم؟ نزنم؟ نه اون بی معرفته! سودا هم گزینه ی خوبیه، ولی هنوز از دستش دلخورم. بیخیال! اول آدرس مهدیه سایت همسریابی مذهبی پیدا میکنم، بعد سراغش میرم. امروز هم به کارهای خونه میرسم و فردا هم خونه ی سودا! ایول برنامه ریزی! با خوشحالی سیب زمینی ها رو آبکشی کردم و داخل تابه ریختم. کارم که داخل آشپزخونه تموم شد، ساعت سه ظهر بود. همسریابی هلو دیشب قول داده بود برای ناهار بیاد. یکم سرم سایت همسریابی مذهبی با گوشی گرم کردم که صدای در اومد. سلام. همسریابی دائم سارا: علیک. کتت رو به همسریابی هلو بده.

لازم نیست. قهری همسریابی توران ؟نه، مگه بچهم؟! فعلا که از شواهد امر پیداست. با انگشت شصت، گوشه ی لبش کشید. میخواست بهم نخنده. بچه پرو! زبون درآوردی ها! داشتم دیگه. ندیده بودی مگه؟ ببینش! بعد تا ته زبونم رو بیرون آوردم. با خنده سری تکون داد و گفت: چه کنم که دوست دارم دیگه. مات و مبهوت شدم. منظورش چی بود؟ چرا تپش قلب گرفتم؟ نمیرم الان؟ تکسرفه ای کرد.

مطالب مشابه