
تازه شروع شده، این بازی خیلی هیجان انگیزتر از اونیه که فکرشو کنی نمیتونستم تحمل کنم، پا تند کردم و قبل از اینکه بتونه مانعم بشه از اونجا خارج شدم... خبری ازش نبود، کنار میزکه رسیدم، خواستم سر جای قبلیم بشینم که نمیدونم یهو از کجا پیچید و اومد که به روم لبخندی زد و سامانه همسریابی دوهمدم صندلیش نشست نگاه خیره ی همسریابی دوهمدم روی همسریابی دوهمدم صفحه اصلی چرخید، با فکر کردن به اینکه چی از دیدن این صحنه به ذهنش خطور کرده نفسم برید دیگه مخم نمی کشید.
جلوی همسریابی دوهمدم بزرگترین سايت، از خراب کردنم پیشش، چی بهش میرسه
فقط دلم میخواست بدونم از بد جلوه دادن من جلوی همسریابی دوهمدم بزرگترین سايت، از خراب کردنم پیشش، چی بهش میرسه دو تا گارسون اومدن و غذاهارو روی میز چیدن، واسه ظاهرسازی هم که شده بود حداقل سعی کردم با غذام یکم ور برم، اما مگه میتونستم از نگاهای پ ِر خشم همسریابی دوهمدم صفحه اصلی به مهیار بگذرم و حواسمو پرت بشقابی که جلومه کنم ؟ توی حال و هوای خودم بودم که صدای مهیارو شنیدم که رو بهم گفت: همسریابی دوهمدم سایت جدید دوست نداری غذاهای رستوران منو دنیز جان؟ نگاهم بی اراده سامانه همسریابی دوهمدم لبهاش کشیده شد دنیز جان دیگه چه صیغه ای بود؟ صدای نفس های پر خشم همسریابی دوهمدم بزرگترین سايت فقط من می شنیدم قاشق و چنگالشو توی بشقاب رها کرد و با خشم رو به همسریابی دوهمدم سایت جدیدگفت: همسریابی دوهمدم عادت دارین لقمه های مهموناتونو بشمرین؟
همسریابی دوهمدم سایت جدید در جوابش به یه پوزخند بسنده کرد
همسریابی دوهمدم سایت جدید در جوابش به یه پوزخند بسنده کرد بعد از شام قبل از اینکه هر کسی قصد رفتن کنه، رو به همسریابی دوهمدم صفحه اصلی آروم گفتم: بریم؟ بدون اینکه نگاهم کنه سرشو تکون داد و با همون ُوُلم گفت: همسریابی دوهمدم بزرگترین سايت برو تو ماشین الن میام هرچند که از اینکه توی این شرایط با همسریابی دوهمدم بزرگترین سايت تنها باشم میترسیدم اما هر چی که بود بهتر از اون جهنمی بود که الن توش گیر بودم، بدون اینکه حتی واسه یه لحظه هم مکث کنم، آروم رو به جمع حافظی گفتم و سمت در رفتم راننده دم در ایستاده بود که با دیدن من سمت ماشین رفت و درو واسم باز کرد سوار شدم و سرمو به صندلی ماشین تکیه دادم و چشمامو بستم باید امشبو به خیر میگذروند چند لحظه بعد با شنیدن صدای بلند بسته شد ِن در چشمامو باز کردم، همسریابی دوهمدم کنارم نشسته بود و با چشمای قرمز بهم خیره شده بود واسه یه لحظه قلبم یادش رفت بتپه ؛ استرس همه ی وجودمو سایت همسریابی دوهمدم صفحه اصلی کرد...
راننده ماشینو روشن کرد، لاقل تا رسیدن به هتل خیالم راحت بود که چیزی نمیگه اما از اون به بعدشو دیگه هیچ اطمینانی نداشتم تموم مدتی که توی مسیر بودیم، همسریابی دوهمدم با کفشش کف ماشینو ضرب گرفته بود...
خوب میدونستم که تا چه حد عصبانیه از پله ها که داشتم بال میرفتم پاهام میلرزید، میکردم که حداقل از قضیه ی دیشب چیزی نفهمیده باشه بوی سیگارکل اتاقو برداشته بود