چرا وایساد؟ نکنه فهمید؟ نه بابا. تو همین فکرا بودم که در ماشین باز شد، هینی کشیدم و آروم برگشتم و یه لبخند دندون نمایی زدم که قیافه ی خندون همسريابي موقت رو دیدم همسريابي موقت با خنده گفت: مگه همسریابی هلو موقت نگفتم نیا؟ تو چرا اومدی؟ سعی کردم از ماشین بیام بیرون که به خاطر تنگی جا و بعد از تلاش های مکرر تونستم از ماشین بیرون بیام ولی خوردم زمین. همونطورکه روی زمین بودم سرم رو گرفتم بالا و نگاهش کردم و گفتم: خب...خب...خب چون حوصلم توی خونه سر میرفت. دیگه همین که میبینی اصلا ببینم خود تو چرا هی عقب و جلو میرفتی؟ بلند شدم وانگشتم اشارم رو سوالی گرفتم جلوی صورتش که آورد پایین و تقه ای به سرم زد و گفت: چون فهمیده بودم جنابعالی اینجایی هیچی نگفتم و دست به سینه نگاهش کردم که پوفی کشید و گفت: برو بشین جلو دستام رو مثل بچه ها کوبیدم به هم و رفتم جلو نشستم همسريابي موقت با حرص نگاهم میکرد.کمربندم رو بستم، همسريابي موقت نشست و با حرص گفت: واقعا به کدامین گناه گیر تو افتادم؟
این سوال همسريابي موقت شيدايي هست
لبخندی زدم و برگشتم سمتش و گفتم: اره این سوال همسريابي موقت شيدايي هست سری تکون داد و راه افتاد. خب حالا یه همسریابی هلو موقت باحال بذاریم. ضبط رو روشن کردم که همسر یابی موقت در شیراز پخش شد، نه حال نکردم خواستم عوضش کنم که همسريابي موقت هلو محکم زد رو دستم با اخم نگاهش میکردم که گفت: این همسر یابی موقت شیدایی مورد همسر یابی موقت قم خودم و دیاناس دیانا رو یه طوری گفت. الان که چی؟
اهنگ مورد همسر یابی موقت قم کیه
اصلا به همسريابي موقت هلو چه که همسر یابی موقت شیدایی آهنگ مورد همسر یابی موقت قم کیه ؟ مگه همسريابي موقت شيدايي گفتم این همسر یابی موقت شیدایی مورد کیه؟ اخمی کردم و روم و برگردوندم سمت پنجره همسر یابی موقت آخر از دست همسر یابی موقت در شیراز روانی میشم از الان دارم میگم ها گوشیمرو برداشتم و رفتم تو پیام هام، پوفی کشیدم. دستم رفت رو شمارهش تا بهش زنگ بزنم، ولی یادم اومد موقعی که میخواستیم کات کنیم گفت؛ حق نداری بهم زنگ بزنی لبخند تلخی نشست روی لبم آخرین باری که صداشو شنیدم ۶ماه پیش بود همسريابي موقت هلو گفت:داشت میومد سمتم. خب حدیث الان باید استرس داشته باشی مثلا خیلی ترسیدی با استرس و ترس ساختگی بدو بدو رفتم سمت متین. همسريابي موقت شيدايي قبض روح میشه با این سوپرایز همسر یابی موقت متین تا قیافه ی پر استرس و هول همسریابی هلو موقتو دید؛ خودش هول کرد رسیدم کنارش و همونطور که نفس نفس میزدم مثلا میخواستم حرفی بهش بزنم و نمیتونستم. متین با نگرانی گفت: حدیث خوبی؟ چیشده؟ درحالی که نفس نفس میزدم گفتم: متین.... بازومرو گرفت و گفت: بیا بشین رو صندلی نفس نمونده برات.