
نفس عمیقی کشید، تک تک حرکاتشو درک میکردم و بس که بلدش بودم میتونستم حرکاتشو واسه خودم ترجمه کنم همسر یابی نو گیجم دنیز... سوزی که ناخودآگاه همسریابی توران تنم نشست باعث شد که دستامو توی هم مشت کنم و بازوهامو بغل کنم..
سمتم اومد و دستشو دورم حلقه کرد
و همسریابی نوشهر اتاق هدایتم کرد گوشه ی تخت نشست ؛
کنارش نشستم...
همسر یابی نو نمیدونم دارم چیکار میکنم، راه افتادم توی یه مسیر و قصد دارم تا تهشو برم در حالی که نمیدونم اصلا تهش چی میشه، به کجا میرسه سکوت کردم و دستشو میون دستام گرفتم… زیر لب گفت: همسریابی نو شایدم میدونم و دارم خودمو گول میزنم با صدایی که از شنیدن حرفایی که باورشون نداشتم تحلیل رفته بود لب زدم: جا زدی؟ سرشو تکون داد...
همسریابی نور نمیتونم جا بزنم
همسریابی نور نمیتونم جا بزنم، گیرم، بد تو همسریابی نوین گیرم آروم گرفتم و مطمئن شدم که راهی که دارم میرم درسته راهی که با همسریابی نوین شروع شده، راهی که همسریابی نور تا تهش ضمیمشه، چرا باید به بیراهه برسه نفسم؟ با لبخند تلخی گوشه ی لبش نگاهم کرد... همسر یابی نو چون خیلی چیزا این وسط نقش دارن لبامو همسریابی نوراباد ممسنی هم فشار دادم، حاضر بودم همه چیمو بدم و در ازاش دیگه هیچوقت این لبخندو نبینم
صدام میخواست که بلرزه، داشتم کم میاوردم، دستامو مشت کردم و با تموم توانم فشارشون دادم.
نباید خودمو میباختم اونم الان، الانی که باید جلوی همسریابی نور میبردم که امیدوار شه هر نیرویی جلوی نیروی همسریابی توران کم میاره، هیچی نمیتونه حریفش شه دستای مشت شدمو توی دستاش گرفت و با همون لبخند لعنتی گفت: همسریابی نو عشق هم کم میاره، جلوی کسی که به وجودش آورده کم میاره آب دهنمو به سختی قورت دادم...
همونی که همسریابی توران آفریده هیچوقت بد بنده هاشو نمیخاد، خواسته ی اون خواسته ی ماست، خواسته ی همسریابی نوین فشار دستاش همسریابی نوشهر دستام زیاد شد، بر خلاف تصورم این بار با صدای آروم تری گفت: همسریابی نو ب ِد کسیو نمیخاد ولی مجازات که میکنه بغض به گلوم هجوم آورد، چرا فکر میکرد باید مجازات شه؟
تو پاکی همسریابی نو
تو پاکی همسریابی نو، اون هیچوقت کسیو بی گناه مجازات نمیکنه ابروهاش توی هم گره خوردن، ناخودآگاه دستم همسریابی نوا بسته ی قرصاش که همسریابی نوراباد ممسنی عسلی کنار تخت بود خیز برداشت..قرصو سمت لبش بردم، دستشو سمت دستم آورد و ازم گرفتش... با بغض لب زدم: کاش انقدر یه دنده نبودی نیشخند زد... همسر یابی نو چرا تحملم میکنی؟ نگاهمو با دلخوری بهش دوختم... سرشو سوالی تکون داد.