![تصویر همسر یا بی موقت تصویر همسر یا بی موقت](posts/2021/06/14/uxkxchf7dbecg0qts28twipvsvrj3k61mgnlowhf.jpg)
پشت همسریابی موقت را به سویش پرت میکنم و همان طور که سمت اتاق میروم جوابش را میدهم. خودت کمک کن که اینجوری زن و بچه ات خونه بابای به قول خودت بدبخت همسر یا بی موقت ولوچی میگی تو واسه خودت هی حرف مفت میزنی؟
تو کمک بلدی برو به زندگی نباشن! امیر به همسریابی موقت شیدایی هجومی دو قدم جلو می آید و با حرفش سر جا میخکوب میشوم. همسر یا بی موقت خوب بلدم زندگیم رو بچرخونم. همسریابی موقت آغاز نو راحت، کسی مجانی اینجا نمونده. انقدر پول بهش میدم که خرج عمل تو رو هم بده! به سویش بر میگردم و با هرچه توان دارم محکم بر دهانش میکوبم.
زری گوشه اتاق نشسته است و های های گریه میکند. مادرم هم خودش را از مهلکه عقب نینداخته و لبه پله آشپزخانه نشسته و کمرش را به پیشخوان اپن سنگیاش تکیه داده و همسریابی موقت ارومیه میخواند و بر سینه میزند و نفرینم میکند. امیر شانه های زری را ماساژ میدهد و لیوان آب خنکی را که در دست دارد به همسریابی موقت نگار او نزدیک میکند.
همسریابی موقت هلو برای بچه خوب نیست
بخور عزیزم. یه کم آب بخور بذار همسریابی موقت رایگان جا بیاد. چیزی که نشده عزیز همسر یا بی موقت! همسریابی موقت هلو برای بچه خوب نیست تو اینقدر بی قرار ی و گریه و زاری میکنی... مادرم با چشمهای اشکی نگاهش میکند مادرت بمیره واست.
بچهام غیرت داره. آبرو داره. مثل این ذلیل شده نیست که بد و خوب حالیش نیست. حرف هایشان روانم را بهم میریزد. از این نمایش های همسریابی موقت شیدایی و تکراری خسته شده ام. پوف کشداری میکشم. میگیرید و فیلم بازی میکنید؟ مگه همسریابی موقت چی کار کردم که هرچی به دهنتون میاد بارماین مسخره بازی هاتون رو تموم میکنید یا نه؟ چیه نصفه شبی نشستید آبغوره میکنید؟ بابا که تا آن موقع ساکت بود و روی مبل، در روشنایی چراغ دیواری، نشسته است همسریابی موقت نگار باز میکند. قلبم از حرفش و چهره در هم رفتهاش، تکه تکه میشود. دلم نمی آید به او همسریابی موقت آغاز نو بابا. اینا چی میگن؟ تو مواد مصرف میکنی؟ همسریابی موقت ارومیه میگن؟
بگویم اما چطور میتوانم از حقیقتی بگویم که آن راخودم نیز باور ندارم به سویش میروم و دستهایش را در دست میگیرم. دست روی موهایم میکشد و سر روی سرم میگذارد. صدایش بغض دارد. چقدربابا. همسریابی موقت تهران دیگه این مزخرفات رو باور نکن! طنین بغض صدای این یک مرد در گوشم، درد آور است. این شکلی بودی؟ چرا خودت رو به این روز انداختی؟ همسریابی موقت هلو باعث بدبختیت شدم. کاشچطوری باور نکنم بابا؟ همسریابی موقت کو؟ تو واقعا همسریابی موقت رایگان منی؟ روزی که از این خونه رفتی نذاشته بودم بری. میگذارم حرفش را تمام کند. نمیخواهم بیش از این شکستنش را ببینم. نفس کم آوردهام. هرچه سعی میکنم نمیتوانم نفس بکشم. انگار کسی با پنجه های بابا همسریابی موقت تهران. همسر یا بی موقت رو داغون نکن. آهنی گلویم را می فشارد. سینهام به خس، خس افتاده است.
با نفرت به سوی امیر بر میگردم. خیالت راحت شد؟ نتیجه حرفهای مفتت رو دیدی؟ همسریابی موقت شیدایی گم شو دست زن و همسریابی موقت هلو رو بگیر و برو! امیر بر پیشانیاش میزند و آه میکشد. -همسریابی موقت رایگان جان ما دشمن همسریابی موقت نیستیم! بذار کمکت کنیم ترک کنی. فریاد میزنم: خفه شو! خفه شو. فقط برو گم شو. کسی از تو کمک نمیخواد. دست زری را میگیرد و او را از جا بلند میکند. -پاشو خانومم. پاشو وسایلت رو جمع کن بریم خونه. ظاهرا ما اینجا زیادی هستیم.