![بامبل دوست یابی بامبل دوست یابی](posts/2022/02/28/pss7frxmuegcxbyjlu43yvvinhmrpk6laijgzqh2.jpg)
فصل نهم اواسط مرداد بود، هوا گرمتر شده بود اما رابطه ی من با خانواده ام روزبروز سردتر میشد. کمتر از اتاقم خارج می شدم.کمتر تو مهمونی ها شرکت می کردم.برنامه بامبل در ایران این مدت عمو ستار خیلی کرد تا به همه بفهمونه که همه چیز مثل قبله، که هیچ اتفاقی نیفتاده.خیلی سعی کرد که من مثل گذشته با نرم افزار بامبل دوست یابی راحت باشم، باهاش حرف بزنم، بیرون برم اما تمام بی نتیجه بود چون وقتی که من و دانلود اپلیکیشن بامبل دوست یابی با هم روبرو می شدیم تنها نرم افزار بامبل دوست یابی که بینمون رد وبدل میشد یه سلام و علیک خشک و خالی بود.
از ته قلبم احساس می کردم که ازش متنفرم و دلم نمیخواد هیچوقت ببینمش بخصوص اینکه رابطه ی من و بامبل دوست یابی بخاطر اون سرد شده بود. از بی محلی بامبل دوست یابی بودم، اصلا نمی تونستم باور کنم که نزدیک یک ماه با من قهر کرده و دیگه براش ارزشی ندارم، حتی وقتی فهمید که رتبه ام تو کنکور 00 شده هیچ عکس العملی نشون نداد، یعنی واقعا سرنوشتم براش بی اهمیت بود...؟ چند روز دیگه باید می رفت سربازی. محل خدمتش تهران بود وگرنه من از دوریش دق می کردم دلم گرفته بود...دلم می خواست باهام حرف بزنه، دلم می خواست باهاش حرف بزنم و بگم که از نرم افزار بامبل دوست یابی متنفرم، بگم که بهت دروغی نگفتم... ساعت6بعدازظهر بود.
نحوه استفاده از برنامه بامبل تازه خونه رو به قصد خرید ترک کرده بودند
مامان و نحوه استفاده از برنامه بامبل تازه خونه رو به قصد خرید ترک کرده بودند. بابا هم ماشین رو برده بود تعمیرگاه. بامبل دوست یابی تو اتاقش بود....قبل از اینکه ازم دور بشه باید باهاش حرف می زدم. روسریم رو سرم کردم واز اتاقم خارج شدم.پشت در بودم، نفسم به شماره افتاده بود، صدای قلبم رو می شنیدم، دستم می لرزید اما به هر جون کندنی بود در زدم. چند بار در زدم تا اجازه داد وارد اتاقش بشم.
در رو باز کردم، کنار پنجره ایستاده بود و بیرون رو نگاه می کرد، باورم نمیشد، تمام حرفام یادم رفته بود، نمی دونستم چی باید بهش بگم. با لحنی که انگار من رو نمی شناسه گفت: کاری داشتی؟
نمی خواستم برنامه بامبل در ایران رو ببینه
بغض گلوم رو اذیت می کرد، نمی خواستم برنامه بامبل در ایران رو ببینه، اگه اون مغرور بود من از اون مغرورتر بودم، بارها خودش اعتراف کرده بود که غرورت از یه مرد هم بیشتره..من با این غرور اینجا چه کار می کردم؟، چی می خواستم بهش بگم؟ بگم از گناهم بگذر؟بامن حرف بزن چون من طاقت بی مهری تو رو ندارم؟من که گناهی نکرده بودم. بدون اینکه جوابی بهش بدم از اتاقش خارج شدم و به اتاقم رفتم. روی تخت نشسته بودم و تو دلم خودم رو لعنت می کردم. چند دقیقه طول نکشید که بامبل دوست یابی در اتاقم رو باز کرد و گفت: چیزی می خواستی بهم بگی؟
با لحنی خشن گفتم: نه. قدم زنان به سمتم اومد و قاب عکسی رو که روی میز کنار تختم گذاشته بودم رو برداشت و گفت: نرم افزار بامبل دوست یابی قاب چقدر برام آشناست. با دلخوری گفتم: نحوه استفاده از برنامه بامبل توش آشنا نیست؟ -چرا، خوب شد این عکس رو انداختیم چون هیچی از اون شب یادم نمونده بود. -چرا؟ مگه جدیدا فراموشی گرفتی؟ -دانلود اپلیکیشن بامبل دوست یابی عمدا خواستم اون شب فراموش بشه. با بی تفاوتی گفتم: دانلود بامبل از گوگل پلی هم فراموش کردم، همه ی جزییات سفرمون رو فراموش کردم. قاب رو گذاشت سرجاش و گفت: یادم اومد این قاب و کجا دیدم.