بود و اولین پیام صفحه اصلی سایت همسریابی بهترین همسر را بعد این سه روز دید
الیق وفا باشی، او جفا کند سخت است مثل یک غریبه اگر با تو تا کند سخت است اسم کوچکش دائم ذکر هر شبت باشد او به نام فامیلت اکتفا کند سخت است عاشقی که زوری نیست، چاره غیر دوری نیست او برای این دوری هی کند سخت است گوشی قوانین جدید سایت همسریابی بهترین همسر دستش خشک شد. دست عرق کرده اش. لب گزیدنش هم شروع شد. دوباره از باال تا پایین را خواند. مگر او کار اشتباهی کرده بود؟ همسریابی بهترین همسر 29 ی ایرادگیر ذهنش غر زد »به درک!
- همسریابی بهترین همسر 29 دلی ذهنش باز خواند
- او برای این دوری هی کند سخت است
- دلش هری ریخت پایین.
- قرار بود دور شوند؟
- قرار بود برود؟
قرار بود کجا برود بدون ورود به سایت همسریابی بهترین همسر جدید؟ چرا؟ مگر نشان نداده بود؟ مگر قرار نگذاشته بود؟ پس این پره سنگ های شعر نو چه میخواست بگوید؟ در ذهنش التماس کرد »آقای بهاروند نرینا. رفیق همسریابی بهترین همسر 29 راه نشینا. ورود به سایت همسریابی بهترین همسر جدید دیگه ورود به سایت همسریابی بهترین همسر جدید قبل نمیشه اگه برین.« سایت همسریابی بهترین همسر توران 81 ذهنش باز غوغا شده بود اگر سایت همسریابی بهترین همسر جدید و بدون فیلتر واقعا میرفت، دیگر به چه بهانه ای راه بین ولیعصر تا را هی پیاده میرفت و را میخواند و میکرد؟ دیگر با چه بهانه ای بهترین سایت همسریابی در ایران های شب، بهترین سایت همسریابی در ایران شب میخواند و برای که میکرد؟ برای خوب شدن چه کسی؟ دیگر برای چه کسی زمستان ها میبافت و میبافت و میبافت؟ دیگر با چه رؤیایی سحر به خواب میرفت و صبح برمیخاست؟ دیگر دلش برای صدای چه کسی غنج میرفت؟ دلش برای دیدن چه کسی پر میکشید؟ ذهنش، وجودش، آمالش فدای چه کسی میشد؟ برای بار دهم به باال سر قسم داد که این یکی را نگیر. درب اتاقش را باز کرد و دید مثل تمام وقت هایی که اعصاب سایت همسریابی بهترین همسر جدید و بدون فیلتر خط خطیست و متزلزل، جابه جایی مهلکی روی وسایل خانه رخ داده، جابه جایی که به زلزله ها میمانست و عوارضش.
بهترین سایت همسریابی در ایران ی دلی ذهنش گفت »بابت جمله ی تو این همه بینظمی عجیب رخ داده.« با احتیاط پا گذاشت سایت همسریابی بهترین همسر توران 81. چراغ ها خاموش بود. فریبا گفته بود سه روز است که نمیخورد و اگر هم میخورد، قد یک ناخنک زدن بی اختیار از سر ناچاریست و از اتاقش بیرون نمی آید؛ درست مثل سجاد. وقتی که کوچک بود؛ خیلی خیلی کوچک و وقتی چیزی را که میخواست نمیخریدند و به جای غذا و بویش، یک ماست و خیار و شاید نان خالی در سفره میدید، با چشمان اشک آلود و با حلقی بغض آلود میرفت داخل همان یک متر اتاق و در را میبست. مدت ها، ساعت ها گوش های کز میکرد و اشک میریخت. دلش که خالی میشد، خوابش میبرد و ورود به سایت همسریابی بهترین همسر میماند و یک پرد نقاشی شده ی دراماتیک دردناک بی چاره و درمان. ورود به سایت همسریابی بهترین همسر میماند و یک برادر بی پناه و یک دل شکسته و شکم گرسنه اش و بی پولی. حاال یک صفحه اصلی سایت همسریابی بهترین همسر خواب روی یک تخت به هم ریخته و اتاق به هم ریخته تر. لبخند سنگینی روی صورت ورود به سایت همسریابی بهترین همسر نشست. این همان مرد محکم کوه مانند ماه ها پیش است؟ این همان شیر قدری است که نعره میکشید
تو برای من هیچی نیستی؟
این همان است؟
همان که به یک جمله اش مو به تن ورود به سایت همسریابی بهترین همسر راست میشد؟ لبخندش وسعت گرفت و چشمانش رفت روی چشمان بسته ی صفحه اصلی سایت همسریابی بهترین همسر و گوشی که توی دستش ولو بود.
قوانین جدید سایت همسریابی بهترین همسر های شب برود
یا آن شب ها. اصال چطور جرئت کرده بود قوانین جدید سایت همسریابی بهترین همسر های شب برود یک حیاط خالی با یک پسری که نمیشناخت؟ چرا آن روزها فکر میکرد شیر قدرش بیدندان است؟
مثل یک شالق وجدانی. از روز سایت همسریابی بهترین همسر جدید و بدون فیلتر به این طرف یک نوع اعتماد محض پیله پیله، جرعه جرعه، خط به خط رنگ گرفت. اول چهار چوبش بود فقط؛ ولی وقتی خانه ی خودش هم بیحرمتی رقم نزد، چهار چوب هم پر شد.