نگاه تحقیر آمیزش حالم رو دگرگون کرد... سعی کردم حالت چشمام عوض نشه و این پسر به خواسته اش که ویرونی مطلق منه، نرسه. گفتم: احترام های تو به خودت مربوط میشه و برای من بی اهمیت ترین مسئله دنیاست... عمو هم دیر یا زود با اون سلیقه محشرت آشنا میشه و این برای من خیلی بهتره! بالاخره که باید سبک سلیقه ات رو ببینه، عروسش از اون آدمی رو بازی نکنم که بدون ایل و تباره دیگه، لااقل میتونم سه سال ر عاشقی ادای عاشقی دربیاره. َ ران در اومده بود نگاهش خونده نمیشد چشماش بود که بین چشمام به دو قیافه اش هیچی از وجودش رو لو نمیداد همین تو مخی بود.
در اتاق ورود به سایت همسریابی توران باز شد و از در خارج شد در حالی که داشت آب موهاشو با حوله میچلوند، با تونیک و شلوار لی ذغالی و پاپوش مشکی وارد سالن شد. با دیدن ورود به سايت همسريابي توران 81 لبخند محوی زد و حوله رو، روی دست چپ انداخت و دست راستش رو به طرف ورود به سایت همسریابی توران 81 کلیک کنید بلند کرد. در کمال ناباوری ورود به سایت همسریابی توران 81 (جدید) بلند شد و دستاش رو به گرمی فشرد و گفت: چی میخونی معلوم هست؟ ورود به سایت همسریابی توران جدید سرخ شد و گفت: این باشگاه کوفتی ما آهنگاش از این بهتر نمیشه...
دست ورود به سایت همسریابی توران 81 رو ول کرد
چشمای ورود به سایت همسریابی توران۸۱ یکم گشاد شد و دست ورود به سایت همسریابی توران 81 رو ول کرد و در همون حالت گفت: یعنی تو باشگاه با آهنگای پیشرو تمرین میکنید؟چه رقص جالبی. ورود به سایت همسریابی توران با عشق گفت: وای باورم نمیشه تو با این تیپ و هیکل و مارک دار بودنت پیشرو گوش میدی؟ نه لزومًا من همه خواننده هارو میشناسم... لب باز کردم: ورود به سایت همسریابی توران 81 تا آخر شب میخوای سرپا وایستی؟ حرفم به آخر نرسید که باز صدای اف اف بلند شد ورود به سایت همسریابی توران 81 چرخید و گفت: من باز میکنم. در حال بلند شدن گفتم: با اون حوله؟؟؟ آخ آرومی گفت و به طرف اتاقش رفت گینس باید سوتی های درودنه خونه محمد رو ثبت میکرد حداقل امروز رو. در رو زدم و با احساس عطر خوشبویی کنارم یکم به طرفش چرخیدم با دیدن چشمام گفت: من دیشب اینجا بودم... درسته! بی این که دیگه نگاهش کنم گفتم: درسته...
ورود به سایت همسریابی توران جدید بیا کمک.
صدای از ته چاه جهان از پله ها بلند شد: ورود به سایت همسریابی توران جدید بیا کمک. ورود به سایت همسریابی توران۸۱ سریع کفش پوشید و به طرف پله ها رفت یکم صدای اینو بگیر و اون بده و مامان چیکار میکنی و شما جلوتر برید و اینا اومد و بعد هم ورود به سايت همسريابي توران 81 که خانم بزرگ رو بغل کرده بود و جهان و جاویدم ویلچر به دست از پله ها خارج شدن... اصلا حواسم نبود آسانسور نداریم بنده خانم بزرگ...همینطور که ورود به سایت همسریابی توران جدید به طرف در آوردش به من نگاه کرد: سلام دخترم. لبخند زدم و لب باز کردم: خوش اومدید ؛ سلام باور کنید من شرمنده ام اصلا یادم نبود شما سختتون میشه از اینجا بیاید بالا. خانم بزرگ لبخندی زد و گفت: چه حرفیه مادر. باید خونه محمد رو میدیدم... باهر شرایطی. جاوید ویلچر رو تو راهرو گذاشت و خانم بزرگ توسط ورود به سایت همسریابی توران۸۱ روش جا گرفت.
ورود به سایت همسریابی توران پشت سرم ایستاد و گفت: سلام سلام. خوش اومدید. عمو مهران و زن عمو هم وارد راهرو شدن دیگه جا نبود خانم بزرگ دکمه ویلچرش رو زد و داخل شد: سلام ورود به سایت همسریابی توران 81 جان. خوبی دخترم؟ خوبم خانم بزرگ بفرمایید. بعد جاوید... جاوید که حسابی عرق کرده بود دستی به کمرش کشید و تیشرت طوسی رنگش به تنش چسبیده بود نگاهم کرد و گفت: دختر تو نباید هماهنگ کنی که آسانسور ندارید تا ما داستان ر و یه جوری بچینیم که لاستیک ماشین پاره شده و فولان تا نیایم اینجا! ورود به سایت همسریابی توران نگاهش رو روی جاوید میزون کرد: واسه ماهیچه هات خوبه یکم ورزش کنن حالا یا دنبل یا ویلچر..