من هرکسی رو وارد زندگی و حر یم خصوصیم نمی کنم پس تو برام قابل اطمینان بودی که ورود به سایت همسریابی طوبی اینجایی زمانی که توی چشمانم نگاه میکرد نمی توانستم چشم از او بگیرم به معنای واقعی گیرم می انداخت کلید اینجاست شاید لازمت شد آهسته لب زدم ممنون از اعتمادت خودت باعث شی به هم نزدیک بودیم و من به ناچار دستم را کشیدم تا بیش از این رسوایش نشوم قدم عقب گذاشتم و خداحافظی کردیم و تا وقت ی درب آسانسور به رویم بسته شود نگاهش همراهم بود دسته کلید خانه اش را توی مشت فشردم و لبخند از ته دلی زدم که وجود او باعث ش بود صفحه ورود به سایت همسریابی طوبی از صبح به جان خانه افتاده بودم.
از ورود به سایت همسریابی طوبی 24 تا پایین خانه را شستم
از ورود به سایت همسریابی طوبی 24 تا پایین خانه را شستم و سابیدم رویا زنگ زده بود و فحشم داده بود که چرا آخر بهار به فکرخانه تکانی یک خانه چهارصد متری افتاده ام اما هیچ کدام از فحش هایش در من اثر نکرد تا جایی که آخر شب مانند مرده ها روی تخت افتادم به موبایلم نگاه کردم هیچ تماس یا پیامی از جانب او نبود، میدانستم مشغله دارد و شب ها که به خانه می رسید یکراست به تختش میرود می دانستم اگر بخواهد تماسی هم بگیرد خستگی امانش نمی دهد صبح روز بعد را به رستوران رفتم باید سری به انبار میزدم.
تره بار تازه رسیده بود به آقای نبات ی گفتم فاکتورهای خرید را به اتاقم بیاورد ازدم صبح تا به حال به شدت دلتنگ ورود به سایت همسریابی طوبی بودم و تصمیم گرفتم به خانه ام دعوتش کنم برایش پیام فرستادم امشب کجایی؟
پیام دیگری داد ورود اعضا به سایت همسریابی طوبی ؟
حدس میزدم به دلیل مشغله اش به این زودی پیامم را نخواند اما چیزی نگذشت که پیام داد امشب خونه و قبل از اینکه من چیزی تایپ کنم پیام دیگری داد ورود اعضا به سایت همسریابی طوبی ؟
به صندلی ام تکیه دادم و ورود به سایت همسریابی طوبی 24 تو بیا تقه ای به در خورد و بعد آقای نباتی وارد شد و گفت: خانم زند آقای.. . و قبل از اینکه نامش را ببرد صفحه ورود به سایت همسریابی طوبی وارد شد و ب ی اختیار اخم هایم در هم رفت سالم دستم را به سمت مبلمان دراز کردم و گفتم: بفرمایید روی نزدیک ترین مبل به میزکارم نشست و آقای نبات ی فاکتورها را روی میز کارم گذاشت نگاهی به انها انداختم و دلیل قیمت بالای چند قلم جنس را از او پرسیدم و او مثل همیشه با طمانینه پاسخ گفت و بعد رفت، پیام ورود به سایت همسریابی طوبی را نگاه کردم نوشته بود کجا؟
توی همین یک کلمه شیطنت نهفته بود خودش خوب میدانست خانه ام را میگویم لبخند روی لبم نشست و نوشتم خونه ام و نگاه صفحه ورود به سایت همسریابی طوبی سنگین بود، سرم را ورود به سایت همسریابی طوبی 24 بردم و نگاهش کردم و او گوشه لبش را می جوید دستانم را روی میز درهم قالب کردم و گفتم: بفرمایید جناب سفیری چرا یه جوری باهام رفتار میکنی انگار وجود ندارم ؟
پیام ورود به سایت همسریابی طوبی ویبره زد و نگاه او روی گوشی ام نشست پوزخند زد و قبل از اینکه چیزی بگوید من گفتم: اگر چیز غیر از اون مسئله می خواین بگین بفرمایید وگرنه من خیلی کار دارم او هم بدون هچ حرفی بلند شد و رفت و من دست ی به پیشانی ام کشیدم و ای کاش میشد از وسط شقه اش میکردم این پسره پررو و به خود مطمئن را صدای سرخوش آهنگ خانه را پر کرده بود و بوی فسنجانی که بار گذاشته بودم توی خانه پیچیده بود از ظهر که به خانه برگشته بودم شوق وصف ناپذیری داشتم بابت آمدنش.