
آره بیچاره، باث تنها باشه با خودش.سربه سرش نزار هلو همسريابي فهمیدی؟ نه احمق بخاطر بی کسیشه.شوهره زده درب و داغونش کرده، هیچکسم نداره.نمیخوام فکر کنه همه ی زندانی ها بی دیگه گلی خانم نو که میاد به بازار کهنه میشه دل آزار.همسریابی هلو ورود فقط بخاطر خوشگلیشه که همش هواشو داری؟ مرامن.اذیتش نکن...
ثبت نام در سایت همسریابی هلو که صفر کیلومتری، چیکار کردی
مینا دوبار اومد کنارمو دستشو زد به کمرشو گفت: ثبت نام در سایت همسریابی هلو که صفر کیلومتری، چیکار کردی که اومده؟ بی حوصله تر از اونی بودم که بخوام جوابشو بدم.از جام بلند شدم و به حیاط رفتم. گوشه ی حیاط چمباتمه زدم ودوباره تو فکر و خیال غرق شدم. "نیمه های شب بود که با صدای ناله های شاهرخ بیدار شدم.از اتاق بیرون اومدم. دیدم همسریابی هلو با عکس داره های های گریه می کنه و فقط میگه: کمکم کن...
هلو همسريابي کمکم کن.... دلم لرزید.ناله هاش دل منم هوایی کرده بود.تابحال شاهرخ رو اینجوری ندیده بودم. به نصب همسریابی هلو التماس می کرد و ازش میخواست که کمکش کنه... وقتی تموم شد، و جمع کرد و به طرف اتاق حرکت کرد. ثبت نام در سایت همسریابی هلو سریع به رختخواب رفتم و خودمو به خواب زدم.اومد سایت ازدواج موقت رایگان دستی به موهام کشید کف دستش خیس بود.مطمئن بودم خیسی اشکشه که از چهره ش پاک کرده.پتو رو تا زیر گلوم نصب همسریابی هلو آورد و بعد از چند لحظه رفت. دلم نمی خواست بره.
دلم نمی خواست فقط تو خواب نگام کنه.دوست داشتم مثل قبل دوسم داشته باشه... چند دقیقه که گذشت، چشمم به پنجره افتاد و سایه ای رو دیدم.از ترس جیغ خفیفی کشیدم.همسریابی هلو با عکس مثل صاعقه زده ها تو چارچوب در ظاهر شد وگفت: چی شد؟ دستمو به سمت پنجره گرفتم. رفت کنار پنجره و وقتی مطمئن شد که کسی اونجا نیست.اومد لبه تخت نشست و چراغ خواب رو روشن کرد و به من نگاه کرد.به وضوح می لرزیدم.از بعد هلو همسريابي شب از سایه ی خودمم می ترسیدم... دستمو که به طرز وحشتناکی می لرزید تو دستاش گرفت.نمی دونم دست من یخ کرده بود یاتن اون هنوز تب داشت که با لمس دستاش اینطور گر گرفتم و بغضم ترکید... سایت ازدواج موقت رایگان چونه م می لرزید و اون دستامو محکم تر می فشرد.
موهامو که جلوی پیشونیم ریخته بود با دستاش عقب کشید و نجواکنان گفت: من اینجا هستم. نترس...بگیر بخواب. به ثبت نام در سایت همسریابی هلو حرفا راضی نبودم.بودنشو نمی خواستم، می خواستم مثل قبل مال خودم باشه.حضورش تنها کافی نبود...خودمو انداختم تو بغلش اما انگار دیگه منو نمی خواست.
هیچکس همسریابی هلو ورود نیست
منو از خودش دور کرد و از جا بلند شد و به اطراف اشاره کرد و گفت: هیچکس همسریابی هلو ورود نیست. بگیر بخواب... با همون بغضی که تو صدام بود ملتمسانه صداش کردم: هلو همسريابي.... نیم رخش به سمتم برگشت. ادامه دادم: همینجا بمون...
نصب همسریابی هلو جایی نمیرم... نه منظورم همین اتاقه... اومد نشست سرجای قبلیش وبا لحن برادرانه ای گفت: ببین هستی، من میخوام یه چیزی بهت بگم... وسط حرفش پریدم و گفتم: نه شاهرخ بزار من بگم. یه چیزی رو باید بدونی.من. ..من.... دستشو بلند کردم و گفتم: به جون خودت که برام خیلی عزیزه