
سالم خاله جون من که به عزیز دُر دونه، ته تغاری شما کاری ندارم؛ خودش شروع می کنه. خاله اش محکم گونه ی تازه اصلاح شده ی ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو را قربون تو خاله جون، خوبی پسرم؟ چه عجب ما شما رو خونه دیدیم! مادرش خودش را به در رساند. چی می گی یک ساعته خواهرم رو دم در نگه داشتی، سر بی درد گیر آوردی؟ ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نواز با نشستن و شروع شدن حرف ها و در و دل ها چند ساعتی را بدون فکر و خیال بی خودی طی کرد و کلی سر به سر سپیده و رها گذاشت.
روی تختش که دراز کشید شروع به چک کردن اینستاگرامش کرد، پست های ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو را چک کرد و بدون شب بخیر گوشی را زیر بالشت اش انداخت. چشمانش را روی هم قرار داد. سیل خاطرات همانند فیلمی پشت سر هم در حال اکران بود، خودش هم نمی دانست ذهنش چه ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نوردو به مرور این روز ها دارد. خاطراتی که هر بار مانند زرد آبی تلخ تا ته معده و گلویش را می سوزاند. حالش از سرنوشتی که دیگران، برایش رقم زدند بهم می خورد.
دلش می خواست تمام زندگی اش را توی چمدانی بریزد، و برود جایی که دیگر هیچ کس نتواند به جایش تصمیم بگیرد. شاید آرام می شد... گذشته دو هفته از روزی که ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو را مقابل خانه ی دوستش پیاده کرده بود می گذشت، آنلی دوباره دارو خواسته بود. این بار هم برایش پیدا کرد اما به اصرار زیاد آنلی مجبور شد پولش را قبول کند. با تعقیب و گریز هایش آدرس خانه ی آنلی را هم پیدا کرد و گاه و بی گاه مقابل آپارتمان سفید رنگ شان می ایستاد. مثل تمام وقت های که خودش هم نمی دانست چرا به این سمت کشیده می شود، مقابل آپارتمان ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نواز ایستاده بود که موبایلش زنگ خورد آنلی بود.
بله سالم آقای محتشم می تونم بپرسم شما چرا گاه و بی گاه مقابل خونه ما می ایستید؟ هول شد و با صدای لرزانی ادامه داد: قصد مزاحمت نداشتم فقط می خواستم اگه بشه چند لحظه ای وقتتون رو بگیرم، اگه ممکنه؟
ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نواز پشت یکی از آن ها ایستاده
نخیر ممکن نیست بفرمایید آقا رادوین خیره ی پنجره های آپارتمان شد که مطمئن بود ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نواز پشت یکی از آن ها ایستاده و زاغش را چوب می زند. خواهش می کنم فقط چند لحظه. من دلیل این همه اصرار زیادتون رو متوجه نمی شم، اما بسیارخب سر کوچه منتظرم باشید تا بیام، فقط امیدوارم کارتون اون قد مهم بوده باشه که من تا سرکوچه بیام! ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نوردو که خودش را به ماشین رساند با زدن دو تقه به شیشه، ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نورم را از رسیدنش با خبر کرد.
ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نوردو کمی شیشه را پایین داد
خبرنداشت ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو از صدمتر دور تر دخترک را زیر نظرگرفته. ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نوردو کمی شیشه را پایین داد. بهتره سوارشید توی ماشین حرف می زنیم! آنا محکم و سرد جوابش را داد. نمی تونم سوار ماشین هرغریبه ای، اونم بی دلیل بشم. دفعه های پیش هم فقط بخاطر کمک به دوستم بوده.
ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نورم از این همه صراحت کالم آنلی جا خورد اما قافیه را نباخت: میل خودتونه پس اگه کسی متوجه شد دارید با یک غریبه توی محلتون حرف می زنید، احیانا واستون بد نمیشه؟ آنا با این حرف رادوین با استرس، انتهای کوچه را نگاه کرد و سوار ماشین ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نواز شد؛ چشمان رنگ شبش را در حدقه چرخاند و گفت: فکرنکنید دلم واستون سوخت که سوار شدم، فقط بخاطر حفظ آبروم بود. هم زودتر حرف هاتون رو بزنید کلاسم دیر میشه. ورود به پنل کاربری سایت همسریابی آغاز نو صفحه اصلی خونسرد ماشین را روشن کرد و کوچه را دور زد و به سمت خیابان اصلی راند.