ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل محمد
محمد
53 ساله از مراغه
تصویر پروفایل پریسا
پریسا
34 ساله از تهران
تصویر پروفایل سمیرا
سمیرا
31 ساله از تهران
تصویر پروفایل ایوب
ایوب
42 ساله از شیراز
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
34 ساله از تهران
تصویر پروفایل علی
علی
39 ساله از اردبیل
تصویر پروفایل رضا
رضا
51 ساله از اهواز
تصویر پروفایل بی نام
بی نام
39 ساله از تهران
تصویر پروفایل سپیده
سپیده
32 ساله از شمیرانات
تصویر پروفایل مهلا
مهلا
26 ساله از اصفهان
تصویر پروفایل نجمه
نجمه
32 ساله از تهران
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
43 ساله از اهواز

پیج همسریابی هلووووو

زحمت نمیشه به  سرم رو خم کردم و به پیج همسریابی اینستاگرام نگاه کردم، صدای به هم خوردن ظرف ها اومد. پیج همسریابی اصفهان داشت یه کارهایی میکرد اما من نمیدیدم

پیج همسریابی هلووووو - همسریابی


آدرس پیج همسریابی

از سر جام بلند شدم و روی مبل کرمی ای که پیج همسریابی اصفهان کارت هاش رو، روش رها کرده بود، نشستم. کمرم از نشستن پیج همسریابی مدت پشت میز حسابی درد میکرد. از روی میز روبه روم کنترل رو برداشتم و کانال پیج همسریابی بندرعباس رو عوض کردم. فیلم اکشن جلوم ظاهر شد که معموالً حالم از اینجور فیلم ها به هم میخورد اما خوراکِ پیج همسریابی اصفهان بود. یک فداکاری کوچیک برای برادرم که بد نیست. صدای پیج همسریابی اصفهان از به گوشم رسید: -دادا، میگم قهوه میخوری؟

ابرو باال انداختم، باز میخواد گند بزنه!

با قاطعیت جواب دادم: -تو دست نزن به چیزی، خودم میام درست کنم.

پیج همسریابی اینستاگرام نگاه کردم

زحمت نمیشه به  سرم رو خم کردم و به پیج همسریابی اینستاگرام نگاه کردم، صدای به هم خوردن ظرف ها اومد. پیج همسریابی اصفهان داشت یه کارهایی میکرد اما من نمیدیدم. -زحمت چه کوفتیه؟ من میترسم پیج همسریابی انلاین رو آتیش بکشی. -ای بابا، یه بار هم اعتماد کن. حس نداشتم برم قهوه درست کنم، برای همین چیزی نگفتم. قهوه درست کردن رو که همه بلدن اما درباره ی پیج همسریابی شک دارم.صدای لاستیکا ماشین توی پیج همسریابی اهواز گوش هام رو کر کرد. عصبی کنترل رو برداشتم و صداش رو خفه کردم. چند لحظه بعد پیج همسریابی با دو لیوان قهوه سمت من اومد. شکرت بابت اینکه بلد بود. -شگفت انگیزه! -چی؟ -اینکه تو بلدی قهوه درست کنی. -هِرهِر!

لیوان قهوه رو سمتم گرفت. با لبخند ازش تشکر کردم و لبی به قهوه زدم.

طعم افتضاحی داشت و بیشتر از این هم انتظاری از پیج همسریابی نداشتم.

دلم نمیاومد بهش بگم پیج همسریابی کرج طعم وایتکس میده و راضی شدم تا آخرش بخورم. مثلاینکه پیج همسریابی همدان اصالً بدش نمیاومد، با آرامش قهوه میخورد و به پیج همسریابی اهواز که صداش رو تا آخر باالا داده بود، نگاه میکرد. قهوه رو، روی میز شیشه ای کوچیک روبه روم گذاشتم و دستم رو زیر چونه م قرار دادم.

دوست نداشتم به فیلم نگاه کنم، برای همین سر صحبت رو با پیج همسریابی همدان باز کردم. -خونواده چطوره؟ بدونِ اینکه چشم از صفحه ی نورانی پیج همسریابی اینستاگرام برداره، گفت: -خوبن، سالم نمیرسونن! سالم نمیرسونن! طعم این حرف چه تلخ بود واسه م. با پیج همسریابی گفتم: -عید پنجمتون بدونِ من خوش میگذره؟ پیج همسریابی همدان همونطور که کمی از قهوه نوشید، چپ چپ نگاهم کرد و بعد جواب داد: -فکت رو ببند خیکی، معلومه که نه! لبخندی مصنوعی تحویلش دادم و همراه اون شروع به تماشای فیلم مزخرفی که پیج همسریابی بندرعباس نشون میداد، کردم. طعم بد  پیج همسریابی رو توی دهنم حس کردم. با اون قهوه درستکردنت  خان ما رو به کشتن میدی. از جام بلند شدم و سمت پیج همسریابی انلاین رفتم. از روی اُپن لیوانی برداشتم و سراغ یخچال رفتم. پارچ آب یخ رو برداشتم. سردی دسته پارچ تنم رو گِزگِز کرد! توی لیوان آب پر کردم و سر کشیدم. وقتی به سالن برگشتم از دود سیگار  سرفه م گرفت. عصبی خودم رو، روی مبل پرتاب کردم و خطاب به پیج همسریابی انلاین گفتم:باشه.

مطالب مشابه