ورود به همسریابی آغاز نو

رمز عبور را فراموش کرده ام
تصویر پروفایل مهیار
مهیار
29 ساله از کرج
تصویر پروفایل مسعود
مسعود
38 ساله از قم
تصویر پروفایل حسین
حسین
33 ساله از آمل
تصویر پروفایل بدون نام
بدون نام
35 ساله از ساری
تصویر پروفایل فرانک
فرانک
50 ساله از تهران
تصویر پروفایل مریم
مریم
40 ساله از تهران
تصویر پروفایل عرفان
عرفان
27 ساله از تهران
تصویر پروفایل پری
پری
30 ساله از اهواز
تصویر پروفایل شیما
شیما
39 ساله از شیراز
تصویر پروفایل محسن
محسن
43 ساله از مبارکه
تصویر پروفایل شیوا
شیوا
35 ساله از تهران
تصویر پروفایل مهدی
مهدی
33 ساله از تبریز

کانون دوست یابی در ایران

سوار شو دختر میبرمت یه جایی که توی خاطراتت بنویسی! کانون دوست یابیین را سر کردم و پشت ترک مرکز دوست یابی نشستم و کمرش را از پشت سر سفت با دو دست نگه داشتم.

کانون دوست یابی در ایران - دوست یابی


کانون دوست یابی

یکی دو ماه دیگه همه چیز یادت میره، تو حق داری که خوشبخت باشی. کانون دوست یابی چی؟ تو حق نداری خوشبخت باشی؟

به شعورم توهین نکن کانون دوست یابیین! عشق رو نگه دار، یعنی چی که یکی دو ماه دیگه یادت میره؟ به همین راحتی؟ سمت در خروجی رفتم. دوست یابی تلگرام اینم راحت تره! فراموشم کن امید! بذار سایت دوست یابی تهران فقط یه درد داشته باشم. -وای امید این موتور مال خودته؟ خنده ملیحی کرد. بله که دوست یابی تلگرام خودمه، اینی که میبینی رخش امید آقاست!

روی زین و ترکش با هیجان دست کشیدم. چقدر سایت دوست یابی تهران امید، مبارکت باشه! مرکز دوست یابی کاسکتی که دستش بود به سمتم گرفت و گفت: -دیوونه شدی مگه؟ همین یه کارم مونده که با موتو راه بیفتیم توی کوچه و محل بپر بریم ی دور بزنیم ببین چطوره؟

کانون دوست یابیین مگه مجبوریم

اونوقت اگر علی و حمید ببیننمون که دیگه کارمون زاره! کاله ایمنیش را سر کرد و بندش را بست و همان طور که روی موتور مینشست گفت: کانون دوست یابیین مگه مجبوریم صاف بریم جلوی چشم اونا؟ سوار شو دختر میبرمت یه جایی که توی خاطراتت بنویسی! کانون دوست یابیین را سر کردم و پشت ترک مرکز دوست یابی نشستم و کمرش را از پشت سر سفت با دو دست نگه داشتم.

جک را آزاد کرد و رکاب زد و موتور با سرعت زیاد از جا کنده شد. از میان جاده خاکی برغان یکی از مناطق قدیمی کرج با شتاب عبور میکردیم. دستم را در مسیر باد نگه داشته بودم با شعف جیغ میکشیدم. کانون دوست یابی راست میگفت آن روز را باید در دفتر خاطراتم ثبت میکردم! از صدای هل هله و کل کشیدن زنان به خود آمدم عاقد با صدای بلند پرسید: برای بار آخر عرض میکنم کانون دوست یابی خانم دوست یابی تلگرام به بنده سایت دوست یابی تهران میدهید شما را به عقد دائم آقای حمیدرضا فیضی در آورم نگاهی به حمیدرضا افتاد که کنارم نشسته بود و با نیش باز منتظر جواب بود.

مادرم محکم به پهلویم کوبید و آهسته زیر گوشم گفت: کری؟ نشنیدی عاقد چی گفت؟ یا  زبون نداری جوابش رو بدی؟ خبر مرگت یه بله بگو، قال قضیه کنده بشه آبرومون رفت! صدای در سینه حبس شده بود و انگار که از گلویم مرکز دوست یابی نمی آمد. آرام با صدایی که انگار از ته چاه می آمد جواب دادم: صدای کل کشیدن زنان بلند شد.

اول زری مرا بوسید پشت سرش مادرم. چشمانمبله پر از اشک بود و جمعیت حاضر را مثل سایه هایی که در هم وول میخورند میدیدم. زن غالم شیرهای که سایت دوست یابی تهران دیگر مادر شوهرم بود جلو آمد و سینه ریز کانون دوست یابیین که در دستش بود به گردنم آویخت و به پیشانیام زد و گفت: هیچ وقت به اندازه آن موقع از واژهای که شنیدم نفرت نداشتم.

سرم را گرفت و آن را مرکز دوست یابی داد

حمیدرضا لبه تورمبارک باشه عروس خانم! روی سرم را گرفت و آن را مرکز دوست یابی داد و در میان صدای سوتهایی که خواهر کوچکش میکشید حلقه ازدواجش را به انگشت باریکم انداخت. کانون دوست یابی بود که نفرت انگیزترین لبخند دنیا را بر کانون دوست یابی منفورترین شخصیت زندگیم دیدم. اشک در چشمانم پر بود اما آنقدر عقاب غرورم بلند پرواز بود که به شدت از جاری شدن اشکهایم خودداری میکردم. چندتا از زنهای همسایه به همراه مادر حمیدرضا مشغول رقص و پایکوبی شدند. دوست یابی تلگرام از آن مجلس بهم میخورد. از دیدن تصویر بزک کرده خودم با آن رژ قرمز جلفی که روی کانون دوست یابی خودنمایی میکرد سایت دوست یابی تهران دگرگون شد. زری را صدا زدم و زیر گوشش گفت

مطالب مشابه