ممنون سایت ازدواج موقت آیناز. میدونم خیلی پرروام، ولی یه سوال میخوام ازت بپرسم لطفا راستش رو بگو؛ باشه؟ بگو عزیزم، قول میدم راستش رو بگم. از اینکه بهت زنگ زدم و میگم منو ببر پیش خودت ناراحتی؟ سایت برای ازدواج موقت نمیخوام بهت زور بگم عمو! مهساجان، عزیزم سایت ازدواج موقت خیلی خوشحالم که تو خودت خواستی بیای پیشم. سایت برای ازدواج موقت چند وقت پیش به بابات گفتم ولی به خاطر یه سری مسائل قبول نکرد. فقط الان به من بگو، بابات خبر نداره که؟ نه حتی میترسم خواستی منو ببری هم نذاره! نمیتونه جلوم رو بگیره.
حالا میگم چطوری؛ راستی شمارم رو چطوری پیدا کردی شیطون؟ با سایت ازدواج موقت هلو ولی آروم گفتم: قصهاش طولانیه! خب پس من تا آخر هفته ی بعد ایرانم؛ تا اون موقع خودت رو آماده کن؛ به هیچکس هم نگو. باشه؛ ولی...من میترسم. معلوم بود خندش گرفته. مگه داری با دوست پسرت فرار میکنی دیوونه؟! سایت برای ازدواج موقت عموتم؛ یهجوری راضیشون میکنم عزیز دلم! راستی زبون اینها رو بلدی مگه؟ پس چی که بلدم. با تعجب گفت: نگو که مهدی (بابام) سایت ازدواج موقت شیدایی رو گذاشته کلاس زبان ترکیه؟! به زور خودم رو نگه داشتم قهقه نزنم. نه بابا! جون شما فیلم دیدم یاد گرفتم. خنده ی بلندی سرداد و گفت: ای ناقلا!پس سایت ازدواج موقت هلو فعلا برم بخوابم سایت ازدواج موقت شیدایی هم به فکر اومدنت باش؛ مییارمت اینجا توی نازو نعمت نگهت میدارم. دیگه غصه ی دعواهاشون رو نمیخوری؛ سایت ازدواج موقت شیدایی رو بهت قول میدم عزیزم!
با صدای محزونی گفتم: ممنونم عمو! از اینکه داری منو از دست سایت ازدواج موقت هلو کرمان نامردها نجات میدی ممنونم. گریه نکنی ها! خودم همهچیز رو درست میکنم. الان هم شبت به خیر خانومی. گوشی رو زیر تشک تخت گذاشتم؛ خب چیکارکنم میترسم بابا شبا بیاد برداره چکش کنه! با اینکه همهچیز یا مخفی بود یا رمز داشت ولی بازم میترسیدم چیزی رو بفهمه! ذوق رفتن به کشور موردعلاقم اصلا نمیذاشت بخوابم! طوریکه بعد صبح رو خوندم و دیگه چیزی نفهمیدم. به معنای واقعی کلمه بیهوش شدم. صبح که از خواب پاشدم، سرم درد میکرد. از پله های مسخره، پایین اومدم و بازهم با خونهی خالی مواجه شدم!یه یادداشت روی اپن بود: «مهسا ما رفتیم خونه ی آقا؛ سايت ازدواج موقت هم هر وقت بیدار شدی گورت رو جمع کن بیار خونشون»!
سایت ازدواج موقت هلو کرمان حجم از مهر و محبتشون منو آخر سر میکشت!
سایت ازدواج موقت هلو کرمان حجم از مهر و محبتشون منو آخر سر میکشت! بیخیال یه دونات از یخچال برداشتم و گذاشتم توی ماکروفر؛ روی مبلهای سلطنتی مسخرهتر از پله ها نشستم و رادیو جوان زدم. باز حداقل اینجا آهنگهاش خوبه. همونطورکه داشتم دونات شکلاتیم رو با ولع و همچین جانانه میخوردمش، به سایت ازدواج موقت هلو کرمان فکر کردم که کی میره اونجا آخه؟ اه! دوباره سايت ازدواج موقت اتاقم چپیدم و بعد از یه دوش حسابی، شروع کردم به حاضر شدن. میدونستم باید حتمًا برم والا میان با کتک میبرنم! کسی که حتی فکرشم نمیکردم به سایت ازدواج موقت رایگان در تهران زودی ببینمش اون هم درست بعد از چند ساعت! سایت برای ازدواج موقت باور نمیکردم سایت ازدواج موقت رایگان در تهران همونی باشه که مانی واسم عکسش رو فرستاد.
با اینکه عکس واسه سه یا چهار سال پیش بود ولی از حق نگذریم الان خوشگلتر شده بود! با صدای مامان که میگفت: نمیری داخل؟ عموته سایت ازدواج موقت آیناز کوچیکت. برو سلام بده زود باش دیگه. به خودم اومدم. چقد حرف بارم کرد سایت ازدواج موقت رایگان در تهران مادر مهربون! یه قدم جلو گذاشتم و حالا درست روبه روی هم بودیم. با لبخند گفت: سلام مهسا جان. یهلحظه خجالت کشیدم؛ ده ساعته مثل میخ چسبیدم به زمین سلام نمیدم. سلام؛ خوبین شما؟ از احوال پرسی های برادرزادم بله که خوبم! با خجالت گفتم: والله شمارهتون رو پیدا نمیکردم؛ وگرنه خیلی مشتاق حرف زدن باهاتون بودم.
معلوم بود خندش گرفته از پررویی سایت ازدواج موقت.
معلوم بود خندش گرفته از پررویی سایت ازدواج موقت. عیبی نداره الان هم فعل جمع با من حرف نزن ناراحت میشم احساس پیری میکنم.تا اومدم دهن باز کنم، بابام از اونور با حرص گفت: بسه دل و قلوه دادن! بشینید دیگه. خیلی تعجب کردم، مگه این بشر عموی سایت ازدواج موقت نیست؟ پس دل و قلوهی چی باهاش رد و بدل کنم؟ تو همون حالت استپ نشستم روی مبل که عمو شروع کرد به سخنرانی: میدونین که بعد از اون اتفاق که دلمم نمیخواد یادآوریش کنم؛ دیگه پامو اینجا نذاشتم. آقا با لحن مسخرهای گفت: خب! که چی؟ خودش رو نباخت و گفت: اومدن سایت ازدواج موقت هلو دلیل داره و دلیلش هم مهساست. همهی آدمهای توی جمع چشمهاشون شد قد گردو! وا چی گفت مگه بدبخت؟ اومده سایت ازدواج موقت رو ببره دیگه.