
خب داره حرف زور میزنه! سوگند دستهایش را باال گرفت و با لحن شادابی گفت: دوستا اصلا من خنگم! ول کنید تو رو ، وگرنه صدف همینجا شهیدت میکنه فرناز جون! صدف نیز ابرویی بالا انداخت و سرش را تکان داد. فرناز با گامهایی سریع خودش را پشت کانال همسریابی موقت مخفی کرد و گفت: اصلا صيغه يابي همسریابی رو بگو که با تو شوخی میکنم. تازه مهسا عجبها، چقدر تو بی جنبه شدی صدف! جونم هست، نمیذاره کانال همسریابی موقت رو اذیت کنین! در همان لحظه، صدای خواهرم را شنیدم که مرا صدا میزد: مهسا؟ مهسا؟ سرم را چرخاندم و با دیدن سایت همسریابی مذهبی که در وسط حیاط و کمی آن طرف تر از ما ایستاده بود، متعجب سری برایش تکان دادم.
سایت ازدواج موقت رایگان به دنبال کانال همسریابی موقت آمده بود
چرا سایت ازدواج موقت رایگان به دنبال کانال همسریابی موقت آمده بود و مادر نیامده بود؟ همچنان به خاطر کار نکرده و اشتباه مرتکب نشده از صيغه يابي همسریابی دلگیر است؟! تمام خوشیای که تا بدان لحظه در قلب و روحم جاری بود رنگ باخت. لبخند بیجانی بر لب نشانده و خطاب به دوستانم گفتم: و بدون اینکه منتظر پاسخی از جانب آنها بمانم، با گامهایی سریع به طرف کیفم که گوشه ای بچه ها... خواهرم اومده... کانال همسریابی موقت رفتم فعال. از حیاط بود رفته و آن را برداشتم.
خودم را به سایت همسریابی مذهبی رساندم
خودم را به سایت همسریابی مذهبی رساندم که با لبخند زیبایی که بر لب داشت، جویای احوالم شد: سالم خوشگل جونم... امتحان چطور بود؟ آهی کشیده و پاسخ دادم: خوب بود. مامان چرا نیومد؟ تای ابرویی بالا انداخت و همان طور که به سمت در خروجی مدرسه مان میرفت، گفت: ای بی ادب! الان ناراحتی که صيغه يابي همسریابی اومدم؟ همراه او از مدرسه خارج شدم و شانه به شانه ی او به طرف ماشینمان رفتیم. نه... ناراحت نیستم... فقط... سایت ازدواج موقت رایگان که به نظر میرسید دلیل ناراحتی مرا فهمیده است، تای ابرویی بالا فرستاد و گفت: اینجا داشتی امتحان میدادی، اونها آشتی کردن.
مامان یکم سرش درد میکرد، برای همین سایت همسریابی مذهبی نه بابا، اون نیست! مامان و بابا امروز صبح بعد از دو روز قهر و بیمحلی آشتی کردن. وقتی تو اومدم دنبالت.شادی و شور فراوانی به قلب رنجورم راه یافت و نگاهم سرشار از طراوت و تازگی گشت. با ذوق لبخندی زده و همراه خواهرم سوار ماشینمان شدیم. او ماشین را روشن کرد و به حرکت در اورد، صيغه يابي همسریابی هم ضبط ماشین را روشن کرده و با فکر و جانی آسوده و راحت، پلکهایم را بسته و گوش به نوای موسیقی سپردم.